عاشقانه







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خلوت من وخدا

خدا را دیدم که در آسمان هفتم نشسته ودستهایش را زیر چانه اش گذاشته وبه زمین زل زده نگاه کردم دیدم به مردی نگاه میکند که گوشه ای از این دنیای بزرگ تنها نشسته واز غم تنهایی زجر میکشد بیشتر که دقیق شدم دیدم کم نیستند کسانی  که در غم تنهایی فرو رفته وزانوی غم بغل کردند به یاد بی کسی وغربتم آه جانسوزی از ته دل کشیدم در افکارم غوطه ور بودم که صدای خدا مرا به خود آورد او مرا صدا میکرد!!!!!

تمام توجهم را به خود جلب کرد گفت که بیا و کنار من بنشین خودت که میدانی من تنهایم خیلی وقت است که دوست داشتم با کسی درد دل کنم بیا تا برایت کمی از احساساتم  بگویم وشروع کرد به تعریف کردن که :من یک روز که احساس تنهایی شدید همه وجودم را گرفت فکر کردم چقدر خوب است که چیزی خلق کنم که جفت باشند ودر کنار هم احساس خوشبختی

کنند تصمیم گرفتم چیزی بیافرینم که انقدر قابل تحسین باشد که از روحم درونش بدمم بنابراین شروع کردم به خلق کردن آدمها و به آنها عشق ومحبت بی حدم را عطا کردم تا در کنار هم به آرامش برسند وهیچ گاه احساس تنهایی نکنند با هر جنس نر یک ماده هم آ فریدم وجهان را پراز جفت کردم تا در کنار هم لذت ببرند و از نعمت هایی که به آنها دادم برای خود ودیگران شادی بیافرینند اما چه شد.........................

جنس نر وماده ازتمام نعمت های خوبی که در اختیارشان قرار دادم فقـــــــــــــط سو استفاده کردند

نعمتی که به مرد دادم تا از آن برای حمایت از جنس ظریف زن استفاده کنند دقیقا بر علیه او استفاده کرد وباعث رنجش شدید زن از مرد وحتی از منی که از هرکس به او مهربان ترم شد این چیزی نبود که من از مرد انتظار داشتم من گل لطیفی به او اهدا کردم که او را ستایش کند وعشق را درون قلب پاکش بکارد اما چه شد آنقدر کینه کاشت که آن قلبی که به لطافت گل برگ بود الان از سنگ هم سخت تر شده و حالادر عوض زن هم دیگر نمیتواند محبت واقعی اش را به مرد بدهد و به جای اینکه عشق و محبت حقیقی که من میخواستم درونشان متبلور شود کینه ونفرت تبلور یافت وحاصلش فرزندانی بود که از من دور شدند و از پدر و مادر ها قرنها فاصله گرفتند و این قصه آنقدر ادامه پیدا کرد که حالا گوشه گوشه جهان پهناورم پر است از آدمهایی که تنها وخسته اند ودرون قلبهای پاکشان فقط کینه ونفرت است آدمهایی که حس میکنند برای هیچ کس ارزش ندارند وبود ونبودشان فرقی به حال کسی ندارد اما آنها برای من خیلی ارزشمندند ومن هرچه دست پر مهرم را نوازشگرانه بر سرشان میکشم آنها حس نمیکنند من تمام تلاشم را برای از بین بردن غرور در بین آدمها کردم اما آنها اینقدر لجباز بودند که غرور وخودخواهی مثل خون در رگ هایشان جریان پیدا کرد وحال همین غرور است که باعث شده همه تنها بمانند و کسی به دیگری ابراز علاقه ومحبت نکند هدف من از خلقت فقط خلق زیباییها بود اما آفریده ام فقط لجبازی کرد آنجا که باید مهربانی کند دریغ کرد آنجا که باید صبر میکرد داد کشید آنجا که باید عشق میورزید کینه کاشت وهمه چیز را خراب کردهمین طور که خدا حرف میزد قطره اشکی از کنار چشمانش جاری شد و بر صورت من نشست و من وحشت زده از خواب پریدم


نظرات شما عزیزان:

ali
ساعت17:58---15 شهريور 1391
لینکت کردم

ناهيد
ساعت9:16---14 شهريور 1391


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط سپیده در 23 | |